رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

به سر دارم هوای سجده خاک آستانی را

که شاهانند آنجا بنده کمتر پاسبانی را

گدای بی زر و سیمم که با خود یار می خواهم

شه سیمین رکابی خسرو زرین عنانی را

به پیری بر جوانی عاشقم کز عاشقان دارد

چو من هر گوشه پیری را چو خود هر نوجوانی را

نچیدم میوه ای از باغ وصل او چو من هرگز

نشد بی حاصلی حاصل ز باغی باغبانی را

نشان سازد دل و جان منش هر جا فلک بیند

بت مژگان خدنگی دلبر ابرو کمانی را

وفا می ورزم و بیداد می بینم به امیدی

که روزی مهربان بینم بخود نامهربانی را

نمی پرسد نشان و نام من آن مه رفیق اما

که می پرسد نشان و نام بی نام و نشانی را