سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

جایی که زلف کافر تو سر برآورد

گرد از نهاد مؤمن و کافر برآورد

شکر فراخ می شود آنجا که خنده ات

از تنگ شکرین تو شکر برآورد

اندر هوای شکر طوطی اساس تو

طوطی جان من به هوس پربرآورد

از مهر آستان تو چون موی شد رهی

گر سربری ورا سر دیگر برآورد

از آرزوی قامت همچون صنوبرت

خود را دلم به شکل صنوبر برآورد

نزدیک شد که از لب همچون نبات تو

خط سبزه یی زحلوا خوشتر برآورد

از غصه ها که می خورد از سروقد

هردم چنار دست به داور برآورد

زلف تو سر فروشده ی بنگرچه می کند

خاصه نعوذبالله اگر سربرآورد

بس مفلسم، ولی زپی آب روی من

زین بحر چشم، لعل تو گوهر برآورد

وز صحن روی من که پراز چین چو سفره است

خورشید چهره ی تو چو گل زر برآورد

خواهد که روی چون زر من تر شد از انک

زین روی کار من چو زر تر برآورد

عنبر زبحر خیزد واکنون زچشم من

بحری بدان دو زلف چو عنبر برآورد

هندوی ترک خویشم و، این را زکس نگفت

جز آنکه سربه دین قلندر برآورد

دانم خجل شوی چو کسی نام تو به جور

در پیش تخت صاحب اکبر برآورد

دستور فخر دین شرف الملک کز علو

قدر هنر به قبه اخضر برآورد

از پرتو سنان که گل فتح ازو شکفت

خار از دو دیده ی بت آزر برآورد

وز حسن اعتقاد زدرهای بتکده

در حد روم پایه ی منبر برآورد

اسپش برای روشنی چشم اختران

گرد از زمین به دیده ی اختر برآورد

هر صبحدم فلک زپی خوان خاص او

قرص زرین زسفره ی خاور برآورد

آن را که سر زحلقه ی عهدش کشیده بود

زنجیر بسته بر صفت در برآورد

یأجوج فتنه راه نیابد به موضعی

کز جزم خویش سد سکندر برآورد

ای خواجه بی که عدل تو از بهر حفظ خلق

دود از نهاد جور ستمگر برآورد

نرگس زبهر بزمگهت جام زر نهد

بید از برای رزم تو خنجر برآورد

بی رای تو که عنصر پیروزی است، نیست

فتحی که پادشاه مظفر برآورد

صدرا، خدا یگانا، یک ره به روزگاری

فرمان بده که کارک چا کربرآورد

زیرا که امر نافذ عالی تو بدو

کار هر آنکه گفت برآور، برآورد

چندان بزی که از افق چرخ سرمه رنگ

دست فنا سپیده ی محشر برآورد