خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

چون شاهد مه غره غرّا بنمود

مشگین خط شام چین ز گیسو بشود

دفتر بکفم بود و سرشکم ناگاه

موجی بزد و سفینه از من بربود