خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۶

شب رحیل ز افغان خستگان مراحل

مجال خواب نیابند ساکنان محامل

مکش ز مام شتر ساربان که دلشدگان را

کشیده است سر زلف دلبران بسلاسل

سرشک دیده که میرانم از پی تو مرانش

چرا که شرط کریمان بود اجابت سائل

تنم مقیم مقامست و جان بمرحله عازم

سرم ملازم بالین و دل بقافله مائل

بخامه هر که نویسد فراق نامه ی ما را

عجب که آتش نی درنیفتدش با نامل

نسیم روضه خلدست یا شمیم احبا

شعاع نور جبینست یا فروغ مشاعل

بسا که در غم عشق تو ابن مقله ی چشمم

نوشت بر ورق زر بسیم ناب رسائل

سرم بنعل سمندت مُتوّ جست و تو فارغ

دلم ببند کمندت مقیدست و تو غافل

اگرنه با تو نشینم مرا ز عشق چه باقی

وگرنه روی تو بینم مرا ز دیده چه حاصل

زبان خامه قلم گشت در بیان جدائی

نرفت قصه بپایان و رفت عمر بباطل

سزد که دست بشویند از آب چشم تو خواجو

که هست آتش دل غالب و سرشک تو نازل