ساقیان چون دم از شراب زنند
مطربان چنگ در رباب زنند
گلعذاران بآب دیده ی جام
بس که بر جامها گلاب زنند
۳
مهرورزان بآه آتش بار
دود در دیده ی سحاب زنند
صبح خیزان بنغمه ی سحری
هر نفس راه شیخ و شاب زنند
پسته خندان بفندق مشکین
در شکنج نغوله تاب زنند
۶
چون بگردش درآورند هلال
تاب در جان آفتاب زنند
هر دمم خونیان لشکر عشق
خیمه بر این دل خراب زنند
هر شبم شبروان خیل خیال
حمله آرند و راه خواب زنند
خیز خواجو بین که سرمستان
در میخانه از چه باب زنند