خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۱

چو عکس روی تو در ساغر شراب افتاد

چه جای تاب که آتش در آفتاب افتاد

بجام باده کنون دست می پرستان گیر

چرا که کشتی دریا کشان در آب افتاد

بسی بکوی خرابات بیخود افتادند

ولی که دید که چون من کسی خراب افتاد

چو کرد مطرب عشاق نوبتی آغاز

خروش و ناله من در دل رباب افتاد

بآب چشم قدح کو کسی که دریابد

مرا که خون جگر در دل کباب افتاد

دل رمیده ی دعد آنزمان برفت از چنگ

که پرده از رخ رخشنده ی رباب افتاد

خدنگ چشم تو در جان خاص و عام نشست

کمند زلف تو در حلق شیخ و شاب افتاد

نسیم صبح چو در گیسوی تو تاب افکند

دل شکسته ی خواجو در اضطراب افتاد