خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱

چشم تو دلم را بفغان می آرد

چون ناوک غمزه در کمان می آرد

با زلف تو گفتم که دلم باز فرست

چندین همه تاب و پیچ از آن می آرد