خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

جانم که دل از ملک درونش بگرفت

دود دل خسته بین که چونش بگرفت

چشمم که بهر ترانه خونم می ریخت

دور از تو نگر چگونه خونش بگرفت