ای صبا با بلبلِ خوشگویْ گوی
مینماید لالهٔ خودرویْ روی
صبحدم در باغ اگر دستت دهد
خوش بر آ چون سرو و طرفِ جویْ جوی
هر زمان کز دوستان یاد آوَرَم
خون روان گردد ز چشمم جویجوی
ای تن از جان بر دلِ چون نال نال
وی دل از غم بر تنِ چون مویْ موی
دستِ آن شمشادِ ساغرگیر گیر
سویِ آن سروِ صنوبرپویْ پوی
حلقههای زلفش از گل برفِکن
دستههای سُنبلِ خوشبویْ بوی
میخورَد از جامِ لعلش باده خون
میبرد زَ افعیِّ زلفش مویموی
حالِ چوگان چون نمیدانی که چیست
ای نصیحتگو به تَرکِ گوی گوی
چون به وصلت نیست خواجو دسترس
باز کن زان دلبر بدخویْ خوی