چون هست قرب حقیقی چه غم ز بعد مزار
نظر بقربت یارست نی بقرب دیار
چو زائران حرم را وصال روحانیست
تفاوتی نکند از دنوّ و بعد مزار
رسید عمر بپایان و داستان فراق
ز حد گذشت و بپایان نمی رسد طومار
بباغ بلبل خوش نغمه سحر خوان بین
که روز و شب سبق عشق می کند تکرار
بیا که حلقه نشینان بزمگاه الست
زدند بر در دل حلقه ی در خمّار
بکش جفای رقیب ار حبیب می خواهی
کنار گل نبری گر کنی کناره ز خار
چو هجر و وصل مساویست در حقیقت عشق
اگر ز هجر بسوزی بساز و وصل انگار
درست قلب من ارشد شکسته باکی نیست
بحکم آنکه روان می رود درین بازار
بروی خوب وی آنکس نظر کند خواجو
که پشت برد و جهان کرد و روی بر دیوار