یاد باد آن روز کز لب بوی جان میآمدت
خط به سوی خاور از هندوستان میآمدت
هر زمان از قلب عقرب کوکبی میتافتت
هر نفس سنبل نقاب ارغوان میآمدت
چون خدنگ چشم جادو مینهادی در کمان
ناوک مژگان یکایک بر نشان میآمدت
چون ز باغ عارضت هر دم بهاری میشکفت
هر زمان مرغی به طرف گلستان میآمدت
در چمن هر دم که چون عرعر خرامان میشدی
خنده بر بالای سرو بوستان میآمدت
چون جهانی را به رخ آرام جان میآمدی
از جهان جان ندا جان و جهان میآمدت
در تکلم لعل شیرینت چو میشد دُر فشان
چشمههای آب حیوان از دهان میآمدت
چون میان بوستان از دوستان رفتی سخن
گاه گاهی نام خواجو بر زبان میآمدت