خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست

زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست

جائی سرای تست که جای سرای نیست

وانگه در سرای تو خلوتسرای ماست

گرما خطا کنیم عطای تو بیحدست

نومیدی از عطای تو حدّ خطای ماست

روزی گدای کوی خودم خوان که بنده را

این سلطنت بسست که گوئی گدای ماست

حاجت بخونبها نبود چون تو می کشی

مقتول خنجر تو شدن خونبهای ماست

ما را بدست خویش بکش کان نوازشست

دشنام اگر ز لفظ تو باشد دعای ماست

گر می کشی رهینم و گر می کشی رهی

هر ناسزا که آن ز تو آید سزای ماست

زهر ار چنانک دوست دهد نوش دارو است

درد ار چنانک یار فرستد دوای ماست

گفتم که ره برد بسرا پرده ی تو گفت

خواجو که محرم حرم کبریای ماست