خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

ترا با ما اگر صلحست جنگست

نمی دانم دگر بار این چه ینگست

به نقلی زان دهان کامم برآور

نه آخر پسته در بازار تنگست

۳

چرا این قامت همچون کمانم

ز چشم افکنده ئی گوئی خدنگست

ز اشکم سنگ می گردد ولیکن

نمی گردد دلت یا رب چه سنگست

بده ساقی که آن آئینه جان

کند روشن شراب همچو زنگست

۶

بدار ای مدعی از دامنم چنگ

ترا باری عنان دل بچنگست

زبان درکش که ما را رهزن دل

نوای مطرب و آواز چنگست

از آن از اشک خالی نیست چشمم

که پندارم شراب لاله رنگست

اگر در دفتری وقتی بیابی

قلم در نام خواجو کش که ننگست