ترا با ما اگر صلحست جنگست
نمی دانم دگر بار این چه ینگست
به نقلی زان دهان کامم برآور
نه آخر پسته در بازار تنگست
۳
چرا این قامت همچون کمانم
ز چشم افکنده ئی گوئی خدنگست
ز اشکم سنگ می گردد ولیکن
نمی گردد دلت یا رب چه سنگست
بده ساقی که آن آئینه جان
کند روشن شراب همچو زنگست
۶
بدار ای مدعی از دامنم چنگ
ترا باری عنان دل بچنگست
زبان درکش که ما را رهزن دل
نوای مطرب و آواز چنگست
از آن از اشک خالی نیست چشمم
که پندارم شراب لاله رنگست
اگر در دفتری وقتی بیابی
قلم در نام خواجو کش که ننگست