دوش بر طرف چمن زمزمهٔ فاخته بود
قمری از پرده ی عشاق نوا ساخته بود
راستی سرو خرامان علم افراخته بود
بلبل دلشده آواز در انداخته بود
که سراپرده ی گل باز بصحرا زده اند
تو شکر خنده ی گل بین که بشیرین کاری
می کند لاله دلسوخته را دلداری
گر دل لاله و میل گل خندان داری
خیز کز برگ شقایق بچمن پنداری
تخت یاقوت برین طارم خضرا زده اند
چاک زد باد صبا پیرهن پاره ی گل
خون شد از زاری بلبل دل بیچاره ی گل
چشم نرگس بگشودند بنظّاره ی گل
تا برافروخته اند آتش رخساره ی گل
آتش اندر جگر لاله حمرا زده اند
بلبلان سحر از جام صبوحی مستند
می پرستان سحر خیز بمی بنشستند
توبه ی زاهد سجّاده نشین بشکستند
کوه را تا کمر از لاله ی حمرا بستند
طعنه بربند کمر ترکش جوزا زده اند
وقت آن شد که ز کاشانه ببستان پوئی
جام می نوشی و گل چینی و سنبل بوئی
همچو خواجو قدح و صحن گلستان جوئی
که بطرف چمن از لاله و ریحان گوئی
رقم از غالیه بر صفحه ی دیبا زده اند