ای سکّهات قراضهٔ اقبال را عیار
بیطلعت دراهم افضال ناسره
طاوس سدره قهقهٔ شوق میزند
بر درگه رفیع تو چون کبک بردره
داری روا که خبث کند در قفای من
هر ناکسی گدای قفا خواره مسخره