ای که گردون حسود جاه ترا
نه که خور هیچ خواب نیز نداد
دل مجروح دردمندش را
بجز از خون لعاب نیز نداد
خواجه جوهر برون ز انعامم
ره بعالی جناب نیز نداد
من مخمور را ببزم امید
نقل چبود شراب نیز نداد
مردم از درد و بهر دفع صداع
نه که صندل گلاب نیز نداد
از برای قیام در قامت
خم نیاورد و تاب نیز نداد
هرچه گفتیم در معانی زر
زر چه باشد جواب نیز نداد
بر سر کوی او ز آتش دل
تشنه مردیم و آب نیز نداد
راستی را خطا نمی گویم
که جوابی صواب نیز نداد