خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

گلزار جنتست رخ حور پیکرش

و آرامگاه روح لب روح پرورش

سرو سهی که در چمن آزادیش کنند

آزاد کرده ی قد همچون صنوبرش

باد بهار نکهتی از شاخ سنبلش

و آب حیات قطره ئی از حوض کوثرش

شکّر حکایتی ز دو لعل شکر وشش

عنبر شمامه ئی ز دو زلف معنبرش

تاراج گشته صبر ز جادوی دلکشش

زنّار بسته عقل ز هندوی کافرش

خطی ز مشک سوده در اثبات دلبری

وجهی نوشته بر ورق روی چون خورش

یانی مگر که خازن سلطان نیکوئی

قفلی زمرّدین زده بر درج گوهرش

زانرو که زلف سرزده سر بر خطش نهاد

معلوم می شود که چه سوداست در سرش

گر خون چکد ز گفته ی خواجو عجب مدار

کز درد عشق غرقه ی خونست دفترش