برافکن سایبان ظلمت از نور
که یاد از روی خوبت چشم بد دور
رخت در چشم ما نورست در چشم
نظر بر طلعتت نور علی نور
بیاقوتت برات آورده سنبل
ز ریحان تو در خط رفته کافور
ترا بر جان من فرمان روانست
که سلطان آمرست و بنده مأمور
بهشتی روی اگر در گلشن آید
تو پنداری که این خلدست و آن خور
گرم روی زمین گردد مصوّر
نبیند ناظرم جز روی منظور
ز بادامش حریفان نیمه مستند
ولی آن ماهرخ در پرده مستور
ز لعلش بوسه ئی می خواستم گفت
نباید داد شیرینی برنجور
از آن خواجو بیاقوتش کند میل
که دایم آب خواهم طبع محرور