خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۵

آب آتش می برد خورشید شب پوش شما

می رود آب حیات از چشمه ی نوش شما

شام را تا سایبان روز روشن دیده ام

تیره شد شام من از صبح سحرپوش شما

در شب تاریک خورشیدم در آغوش آمدی

همچو زلف ار بودمی یک شب در آغوش شما

از چه رو هندوی مه پوش شما در تاب شد

گر بمستی دوشم آمد دوش بر دوش شما

ای زروبه بازی آهوی شما در عین خواب

شیر گیران گشته مست از خواب خرگوش شما

مردم چشم عقیق افشان لؤلؤ بار من

گشته در پاش از لب در پوش خاموش شما

حلقه ی گوش شما را تا بود مه مشتری

مشتری باشد غلام حلقه در گوش شما

عیب نبود چون بخوان وصل نبود دسترس

گر بدرویشی رسد بوئی ز سرجوش شما

آب حیوانست یا گفتار خواجو یا شکر

ماه تابانست یا گل یا بنا گوش شما