ساقیا وقتِ صبوح آمد بیار آن جام را
میپرستانیم درده بادهٔ گلفام را
زاهدان را چون ز منظوری نهانی چاره نیست
پس نشاید عیبکردن رندِ دُردآشام را
احتراز از عشق میکردم ولی بیحاصل است
هرکه از اول تصوّر میکند فرجام را
من به بویِ دانهٔ خالش به دام افتادهام
گرچه صیدِ نیکوان، دولت شمارد دام را
هرکه او را ذرهای با ماهرویان مهر نیست
بر چنین عامی فضیلت مینهند انعام را
شام را از صبحِ صادق باز نشناسم ز شوق
چون مَهَم پُرچین کند بر صبحِ صادق، شام را
گر بدینسان بر درِ بتخانهٔ چین بگذرد
بتپرستان، پیشِ رویش بشکنند اصنام را
بر گدایان، حکمِ کشتن هست سلطان را ولیک
هم به لطفِ عامِ او اومید باشد عام را
چون بهر معنی که بینی تکیه بر ایّام نیست
حیف باشد «خواجو» ار ضایع کنی ایّام را