نه در شرار رخ افکنده ای ز خال سپندی
که زآن سپند شراری به جان خلق فکندی
ز طرّه رشته و بندم، منه بپای که اینک
خود آمدم به کمندت، چه جای رشته و بندی
بتا، ز عارض نیکو، ادیب ماه تمامی
مها، ز قامت دلجو، فریب سرو بلندی
ندیده سرو بروید کسی، ز خانه زینی
ندیده ماه برآید کسی به پشت سمندی
نه ماه را به رخ از ابروان کشیده کمانی
نه سرو را ببر از گیسوان گشاده کمندی
ندانمت ز چه جنسی، نه از قبیله انسی
پری عیان نشنیدم، مگر تو پرده فکندی
دمی برافسر غمگین نظر فکن به عنایت
همی بقصد دل وی، پذیره تا کی و چندی