وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۲۴ - صفت رفوگر

شد چاک دل من از رفوگر

بر من لب لعل او شد اخگر

شیرین سخنی در آن لب شور

شهد است در آشیان زنبور

۳

شاید فتدش به من نظاره

شادم ز لباسِ صبرِ پاره

در دیده نگاه حسرت من

چون رشته بود به چشم سوزن

هستم ز دلِِ اسیرِ بریان

دنبالِ نگاهِ خویش پویان

۶

کردست به نوک سوزنم صید

از چشم خودم فتاده در قید

نبود بسوی نجات راهم

شد رشته ی دام من نگاهم