گر حرف ز کلّه پز کنم سر
گردد به دهانم آب کوثر
با چهره ی چون چراغ رنگین
باشد چو فتیله جامه چرکین
تابان چو چراغ شام دیجور
با جامه ی چرب و روی پر نور
چون پای نهد کسی بدان کو
سرها فرُش است در ره او
چون کلّه که میکشد بر سیخ
سر بر خط اوست کودک و شیخ
از حیرت عارض نکویش
از خاک نشستگان کویش
چون پاچه به دیگ، پیر و برنا
نشناخته اند، دست از پا