بهار آمد و در باغ، لاله شد چو پیاله
خوش است در کف ساقی، پیاله غیرت لاله
تو نیز می به قدح ریز و خوی به لاله عارض
کنون که ابر به رخسار لاله، ریخته ژاله
فروخت گل، رخ و افروخت، سرو قامت موزون
هزار زمزمه سنج آمد و تذرو به ناله
تو نیز سرو برافراز و باغ چهره برافروز
که صد هزار تذروت شوند عاشق و واله
کنم ز اشک پیاپی دُرو عقیق تصدق
مبادا آن که برآید به گرد ماه تو هاله
صحیفه رخ دلدار را ببین و چو افسر،
به رغم واعظ ناصح بسوز جمله رساله