ماه من، ای بدر آفتاب شمایل
شاه من، ای خسرو خجسته خصایل
دیده ترسا به هیچ دیر و کلیسا
چون تو ندیده بتی بدیع شمایل
فتنه چشمت بلای جان بزرگان
رشته زلفت بقای عمر قبایل
ابرو و چشمت قرین هم به چه ماند؟
ترک سیاهی که تیغ کرده حمایل
عفو تو بر جرم خود شفیع نمودم
بهتر از اینم دگر کدام وسایل
پاره کنم پیرهن که هیچ نگنجد
جز بدن اندر میان ما و تو حایل