هرکه نبود گل نورسته به گلشن چو منش
واله و مست کند نغمه مرغ چمنش
یار مانند بهار آمد و می باید داد
باغبان را خبر از سنبل و سرو سمنش
چه توقع کند از بوسه لعلش گل سرخ
آن که اندر دو لب غنچه نگنجد دهنش
باغبان سرو قدش دید و نظر کرد و نبود
در چمن سرو و شکر خنده شیرین سخنش
سروش از خون دل و اشک چنان پروردم،
که بود میوه انار لب و سیب ذقنش
دلم از بهر چه آشفته و بی سامان است
گر نه باد سحر آشفته نماید وطنش؟
همچو حورا، ز پس حله و می از پس جام،
می نماید ز پس برد یمانی بدنش