زین شعله که رخسار تو افروخته دارد
پروانه صفت خرمن ما سوخته دارد
شه رسم صف آرایی و لشکر شکنی را
از طرّه مژگان تو آموخته دارد
گنج رخ تو قسمت مار سر زلف است
من مفلس و او سیم و زر اندوخته دارد
هی چاک زنم پیرهن کهنه غم را
هی دست فراق تو ز نو دوخته دارد
دیبای رخت راست خریدار، که افسر
کالای دل و جان همه بفروخته دارد