حاجتم از روی خوبان، جز تماشایی نباشد
ور میسر گرددم، دیگر تمنایی نباشد
در دلم جز مهر رخسار بتان، چیزی نگنجد
در سرم جز عشق خوبان، شور و سودایی نباشد
باده رنگین ننوشم، کام از ساغر نگیرم
تا به پهلویم، نگار باده پیمایی نباشد
گر پری رویی نباشد، همرهم در باغ و صحرا
خوش به چشمم بی رخ او، باغ و صحرایی نباشد
گل به چشمم خار آید، سبزه همچون نوک نشتر
گر به گرد سبزه و گل، ماه سیمایی نباشد
طرف بستان را نشاید بی نکو رویان تفرج
سایه سروی مجو، تا سرو بالایی نباشد
افسرا، گر خود دلی داری و دلداری نداری
نام دل بر وی منه، کمتر ز خارایی نباشد