افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

این خون عاشق است همانا به جام شد

ور نه به شرع پاک نبی، می حرام شد

گو باش دور چرخ به کام رقیب ما،

ما را که دور ساقی مجلس به کام شد

رسوای عشق را چه تفاوت نشاط و غم

گر نام خاص آمد و گر ننگ عام شد

از پختگان عشق بپرس آتش فراق

ای آن که در خیال تو سودای خام شد

ای باغبان صلای گلستان چه می زنی

این مرغ را که خانه به دیوار بام شد

یابد چگونه لذت پرواز بوستان،

مرغی که آشیانه او کنج دام شد؟