نوبهار آمد و هرکس به هوای چمن است
نوبهار منی و روی تو بستان من است
حیوانی است که بی گلشن آن روی نکوی
خاطرش را هوس سبزه و میل چمن است
آدمی را که در این فصل بباید طربی
با رخ و قد تو حاجت چه به سرو و سمن است
دگر از فیض هوا، پیرهن استبرق
هرچه بینی به چمن، در بدن نسترن است
لیکن آن کاخ که باغ آمده در موسم گل
چمن و نسترنش، دلبر نازک بدن است
قمری و فاخته دانی که چه گوید بر سرو،
نسترن را به تن از حسرت قدت کفن است
چمن آراش نگه دارد از آسیب خزان،
باغ ما را، که انار لب و سیب ذقن است
طوطیانیم چو افسر، همه شیرینمنطق
شکر ما لب جانانه شیرینسخن است