افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - مهر منیر

باز می بینم به عالم طرفه جشنی بی نظیر

باز می بینم همی اسباب عشرت دلپذیر

عیش و عشرت را مهیا هر که از خرد و بزرگ

وجد و شادی را مصمم هر که از برنا و پیر

عالمی دمساز عشرت از رعیت تا سپاه

کشوری انباز بهجت، از توانگر تا فقیر

انجمن از زلف خوبان غیرت شام سیاه

مشکو از چهر نکویان مطلع مهر منیر

بذله خوان هر گوشه قومی از جوان و از کهن

کف زنان هر جا گروهی از صغیر و از کبیر

بانگ های و هویشان بگذشته از کاخ سپهر

صوت خندا خندشان بر رفته از چرخ منیر

بوم و برزن از خط و خال رخ خوبان شهر

پر بخور عنبر و بوی گل و دود عبیر

صوفی از می در سماع و زاهد از صهبا به رقص

آن ز عشرت ناصبور و این ز شادی ناگزیر

دلبر از عاشق به وجد و عاشق از دلبر به عیش

آن پیاپی کام بخش و این دمادم کامگیر

گلعذاران هر طرف از خم به خم زنجیر زلف،

کرده در مشکین سلاسل عشقبازان را اسیر

زهره در رقص اندر آمد در زوایای فلک

بسکه از سارنگ و چنگ افغان برآمد بم و زیر

از غو شیپور و خنگ شندف و غوغای کوس

وز غریو توپ و آوای دف و بانگ نفیر

شادی این جشن را کروبیان آسمان

بال و پر بگشوده تا آیند از بالا به زیر

اوفتاده در تزلزل پیکر خاک نژند

آمده اندر توهم خاطر گردون پیر

از دل خمپاره خیزد بسکه دود قیرگون

سقف گردون تیره گردد چون خم اندوه قیر

در کدوی چرخ پیچید ناله ها زنبوروار

بسکه از زنبورها بر آسمان خیزد زفیر