جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۹

مستور گشت رویش زیر نقاب نیمی

گویی که منکسف شد از آفتاب نیمی

چون برگ لاله را هر لخت دلی ز داغت

خون گشته است نیمی، گشته کباب نیمی

در حیرتم که چون رفت از خط تمام حسنش

بایست گردد آن رو بی آب و تاب نیمی

در دور رخ خط او نام خدا چو ماه است

بیرون ابر نیمی، زیر سحاب نیمی

از لطف و قهرش امشب پیمانهٔ دل من

نیمی پر از شراب است پرخون ناب نیمی

جویا شب وصالش نصف دلت شده خوش

بنمود چهره اما از بس حجاب نیمی