سقی من وابل لامن طلالی
بوادی الطف ار باع المعالی
خوشا و خرما روزی که بینم
مطایا ناتساق الی الرحالی
فهل لی ناقة الاغرامی
و هل لی رخله الا ابتهالی
پرستاران پی درمان دردم
سکونی لیس الا فی ارتحالی
طبیبان خسته از تدبیر رنجم
دوائی من عقام لا عضالی
قفس را رخنهها افتاده بر تن
تو نیز ای مرغ جان بگشای بالی
خلیلی خلنی حتی اموتا
چه سود از زندگی غیر از وبالی
حیات جاودان جوییم خوشتر
فلایبقی لک الدنیا و لالی
هوسها در سر افتادست از تن
عقود فی شکال من جبالی
دریغا عقلها مغلوب نفس است
و قد تعلو النساء علی الرجالی
خیال نیکوان باری نکوتر
چو عالم نیست یکسر جز خیالی
نشاط از طعن بیدردان میندیش
معالی العز مختلف المعالی