یاد آر ای ستمگر از حال خاکساری
روزی اگر به کویت باد آورد غباری
هر کس درین گلستان نخلی نشاند بر داد
جز نخل ما که هرگز باری نداد باری
ما در پس و تو جانا در منزلی نشسته
ما غرقه و تو یارا آسوده در کناری
پر اشگ حسرتم چشم در گرد کلفتم دل
این دشت بیکرانست و آن بحر بیکناری
هر کس به وعده گاهی عمری نشسته باشد
از حال ماست آگاه در راه انتظاری
دردا که رفت عمر و از تو نشد نصیبم
نه غمزه نهانی نه لطف آشکاری
کشتی مرا و خونم بادت حلال جانا
یکبار بر مزارم گر افکنی گذاری
بگزیده از نکویان دیگر طبیب خسته
هجران گزین نگاری فرقت پسند یاری