جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۸

به دنیا پشت پا زن تا شه روی زمین باشی

وز آن دل کز جهانش کنده ای صاحب نگین باشی

قضا را نیست پروایی ز شادی و غم دلها

چرا تا می توان خرسند بود، اندوهگین باشی؟

در اندام تو صورت بسته از بس معنی خوبی

به هر کس برخوری چون شعر رنگین دلنشین باشی

نمی آیی برون از عهدهٔ یک سجدهٔ شکرش

به رنگ ماه نو از پای تا سر گر جبین باشی

دوایی از شراب کهنه نیکوتر نمی باشد

اگر زاهد تو در فکر علاج درد دین باشی

به آسانی شکارانداز صید مدعا گردی

اگر جویا توانی خویشتن را در کمین باشی