یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۱

زاین پس به دامن از غم دل لخت خون کنم

باشد بدین وسیله غم از دل برون کنم

از بس رمیده خاطره از ذوق بی حضور

ساقی گرم پیاله دهد سرنگون کنم

خواهم هزار چشم و بهر چشم چشمه ها

تا گریه بر مصیبت خود گونه گون کنم

از حالت برون من آگاه کس نشد

کو محرمی که شکوه ز درد درون کنم

یغما چه می خوری غم دوران به دور جام

می خور که خاک بر سر دنیای دون کنم