یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

... ون خرم از ریش بلندی که تو داری

گر گوش کنم پهن به پندی که تو داری

با طره وخالت که زند پنجه که سرهاست

در گردن از این گرز و کمندی که تو داری

از بند مسلم برهائی همه آزاد

آزادی ما بسته به بندی که تو داری

بارند هری تا مصر عناب ز بادام

از حسرت آن پسته و قندی که تو داری

پس پس خزر از سردی خالت دل گرمم

آتش بگریزد ز سپندی که تو داری

ما را نپسندی و پسندی همه آفاق

آه از دل ... پسندی که تو داری

تا بنده ... خودی ترک خدا گوی

خود نشنوی این بوی به گندی که تو داری

شیرین عجم ار تاخت به گلگون عرب انداز

آفاق بتازی به سمندی که تو داری

سردار چه دیبا و چه سندان گه پیکار

با آتش سوزنده پرندی که تو داری