برخاست از پهنه چمن شیپور کوس و دف و نی
مانا به تخت جام شد از کاخ خم سلطان می
آن چهر و آن... زلف این است اگر در دلبری
یوسف ببرد از پدر مجنون بگرداند ز حی
غیر از تو گر... خط پذرفت چهرت خرمی
کشنید باغی در جهان کو را بهار آید ز دی
من مرد رامش نیستم زی پهنه رزمم گرای
عیش زنان درباز هان طیش یلان برساز هی
از طره وز پیشانیم مسرای وز ابرو و خط
خصمانه آن گرز و سپر پیش آر و آن شمشیر و نی
در زین کش آن رخش مرا تا خاک شنگرف آورم
زین خنجر زنگارگون از روم تا سامان ری
کو میر غایب آنکه هرچ از جنس هستی بیش و کم
بی هیچ استثنا سزد چون پاک یزدان خاک وی
تا در رکاب دولتش سازم ز سینه و نای خصم
زآنسان که رسمستی مرا میدان رزم ایوان می
رزم یلان بزم طرب خون عدو آب رزان
بانگ رجز صوت غنا هَرّای توپ آوای نی
باران خون ریزم به خاک از بانگ توپ رعد غو
آذر به گردون بر زنم از نعل باره برق پی
گر زینهارت آرزو زی رایت سردار چم
... کشتن کیش کن... گشتن تا به کی