سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیر بار سلطان

باز جانها شکار خواهد کرد

گر جمال آشکار خواهد کرد

جای شکرست خلق راکان بت

جان به شکل شکار خواهد کرد

رایت و رویت منور او

ماه را در حصار خواهد کرد

بوی آن زلفکان مشکینش

مشک را قدر خوار خواهد کرد

در خزان از بهار رخسارش

کشوری را بهار خواهد کرد

غمزهٔ نغز و طرهٔ خوش او

هیچ دانی چکار خواهد کرد؟

دوریان را به دیر خواهد برد

دیریان را به دار خواهد کرد

گرچه عقل از چهار خصم برست

از دو عالم چهار خواهد کرد

لیک بر چارسوی غیرت عشق

عقل را سنگسار خواهد کرد

جان متواریان حضرت را

چون زمان برقرار خواهد کرد

بی‌قراران سبز دریا را

چون زمین بردبار خواهد کرد

بر سر از خاکپای مرکب او

نور از چشم خار خواهد کرد

قلب و قالب به خدمت آوردیم

تا کدام اختیار خواهد کرد

چاکر اوست چشم و گوش رهی

گر برین اختصار خواهد کرد

خدمت او کند خرد چون او

خدمت میر بار خواهد کرد

آنکه نعل سمند او در گوش

مشتری گوشوار خواهد کرد

حور عین بهر توتیا جوید

مرکبش گر غبار خواهد کرد

از خیال جمال فطنت او

روح را غمگسار خواهد کرد

دست گردن به دست حاسد او

گل خیری چو خار خواهد کرد

از طراز آستین بدخواهش

غیرت دین غیار خواهد کرد

تیغ او روز کین ز خون عدو

خاک را لاله‌زار خواهد کرد

آب را سنگ علم او چون خاک

با ثبات و وقار خواهد کرد

اجل از بیم تیغ خونخوارش

الحذار الحذار خواهد کرد

باد با خاک روز کوشش او

الفرار الفرار خواهد کرد

آب در حلق دشمن از قهرت

شعله شعله چو نار خواهد کرد

عدوش چون ز عمر بر بادست

اجلش خاکسار خواهد کرد

از برای موافقش گردون

ابر را در نثار خواهد کرد

بحر در یک نفس به دولت او

صد بخور از بخار خواهد کرد

از شرف مشتری رکابش را

افسر روزگار خواهد کرد

جود او همچو ابر نیسانی

قطره‌ها بیشمار خواهد کرد

بنده بی‌آب همچو ماهی باز

سر به سوی بحار خواهد کرد

گر ز خاک تو آبروی برد

مدحتت بنده‌وار خواهد کرد

با تو چون خاک بادوار بسر

خویشتن با دوار خواهد کرد

ای چو آب اصل لطف همچون خاک

نعل چرخم فگار خواهد کرد

هست فکرت که میر این معنی

عرضه بر شهریار خواهد کرد

بیخ جانم به شربتی از جود

در تنم استوار خواهد کرد

روی چون صد نگار و طبع خوشش

کار من چون نگار خواهد کرد

عقل در انتظار انعامت

روز و شب انتظار خواهد کرد

عز و اقبال سرمدی بادت

هم برین اختصار خواهد کرد