یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

گرنه فدای آن سری ور نه به پای آن تنی

دل نه که سنگ پهلوئی سر نه که بار گردنی

قبله دیر و مسجدی، کعبه زهد و زاهدی

غارت دین و دانشی، فتنه کوی و برزنی

بر به صلاح دشمنان، طره و ابروی و مژه

در به مصاف دوستان، تیر و کمان و جوشنی

صدق و ارادت مرا این دو گواه عدل بس

کز همه با تو دوستم و از همه ام تو دشمنی

بر رخ تست مرد و زن فتنه کزان خط و ذقن

رهزن صد منیژه و چاه هزار بیژنی

راست به قدو زلف و خط، صاف به چهر و کتف و لب

کشمر و چین وتبتی، خلخ و مصر و ارمنی

از مژه و ابروی بتان بر سر و تیغ و خنجرم

لیک ترا چه کت بپا در نخلیده سوزنی

یغما از مجاهدت کی کشی آستین او

بیهده بر در طلب دست هزار دامنی