ای دل ز خود برون شو یار است دیدی آمد
جز بذل جان مکن کار کار است دیدی آمد
گر بایدت سلامت ز آن خط و زلف بگذر
مور است دیدی آویخت مار است دیدی آمد
زاهد که عنف هستی بردش ز کوی مستی
چو از بند خودپرستی وارست دیدی آمد
شد در وصال و هجران جان پر امید و بیمم
نور است دیدی افروخت ناراست دیدی آمد
آهسته کوی مجلس گل رست وز آذرین می
ناصح به حکم اضداد خار است دیدی آمد
دل سخت رفت و دلبر سست از پیش ولیکن
زور است دیدی افتاد زار است دیدی آمد
باری چه شد اگر شد عذرش بنه که بر ما
پیوسته نیک و بد را بار است دیدی آمد
بر بست مدعی رخت مسرای نام رجعت
رفتن ز کوی خوبان عار است دیدی آمد
یغما جدا شد از دوست مسرای کاین نه نیکوست
هر جا بود چو بی اوست خوار است دیدی آمد