چهرهٔ دلبر و من گلگون است
لیک آن از می و این از خون است
گرنه بر کشتهٔ فرهاد گذشت
اسب شیرین ز چه رو گلگون است
خون بود قسمت چشم و لب ما
تا لب و چشم بتان میگون است
این شفق نیست که هر شام و سحر
خون من در قدح گردون است
میکند از رخ لیلی منعم
واعظ شهر مگر مجنون است
ترسم از جور بتان پیشه کنم
بیوفائی که ندانم چون است
سان دلهاست شه حسن تو را
خط مگر درصدد شبخون است
سرو گفتم قد موزون تو را
آه از این طبع که ناموزون است
دانیم خرقهٔ پرهیز چه شد
در خرابات به می مرهون است
میرود از پی ترکان یغما
چه کنم کار فلک وارون است