مردکی بود طامع و شیاد
نام آن غرم حیدر آبی
کودکان را ز بهر شفتالو
سیب وامرود دادی و آبی
گاه کدیه برای کسب حطام
دیده کردی چو چرخ دولابی
شب به بزم معاشرت رفتی
خفتی آنجا برای دبابی
تایکی مست خفته را گادی
جان بدادی ز رنج بی خوابی
تو همان حیدری ولی بی آب
می کن ای دون سفله بی آبی