همانا گویی که معرفت در دل بود و دیدار در چشم. این چگونه بود؟ بدان که دیدار را دیدار از آن گفته اند که به کمال رسیدن خیال بود. نه بدان که در چشم بود که اگر دیدار در پیشانی آفریدندی هم دیدار بودی. پس در جای وی آویختن فضول بود، بلکه چون لفظ دیدار آمده است و ظاهر آن چشم است باید که اعتقاد کنی که در آخرت چشم را اندر آن نصیب بود و بدانی که چشم آخرت نه چون چشم دنیا بود که این چشم جز به جهت نبیند و آن چشم بی جهت بیند.
و بیش از این روا نیست عامی را که از این گوید و بحث کند. که این بر قدر قوت وی نیست. که در درودگری کار بوزینه نیست. و هر دانشمند که رنج در فقه و حدیث و تفسیر برده است در این معنی هم عامی است و این نه کار وی است، بلکه آن که رنج در کلام برده است هم در حقیقت این عامی است، چه متکلم شحنه و بدرقه عامی است، تا آنجا که عامی اعتقاد کرده است وی به حدیث بر وی نگاه دارد و شر مبتدع از وی دفع می کند و راه آن در جدل بداند، اما معرفت خود گویی دیگر است و اهل آن گروهی دیگرند و چنین سخن نه در خور این کتاب است. آن اولیتر که بدین اقتصار کنیم.