سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

بردیم باز از مسلمانی زهی کافر بچه

کردیم بندی و زندانی زهی کافر بچه

در میان کم زنان اندر صف ارباب عشق

هر زمان باز بنشانی زهی کافر بچه

کشتن و خون ریختن در کافری

نیست هرگز بی پشیمانی زهی کافر بچه

نیست بر درگاه سلطان هیچکس را دین درست

تا تو بر درگاه سلطانی زهی کافر بچه

یوسف مصری تویی کز عشق تو گرد جهان

هست صد یعقوب کنعانی زهی کافر بچه

در مسلمانی مگر از کافری باز آمدی

تا براندازی مسلمانی زهی کافر بچه

با رخ چون چشمهٔ خورشید و زلف چون صلیب

تازه کردی کیش نصرانی زهی کافر بچه

هر زمانی با سنایی در خرابات ای پسر

صد لباسات عجب دانی زهی کافر بچه