سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

ای شکسته رونق بازار جان، بازار تو

عالمی دل‌سوخته از خامی گفتار تو

توشه هر روزی مرا از گوشهٔ انده نهد

گوشهٔ شب‌پوش تو بر طرهٔ طرار تو

۳

خوبی خوبان عالم گر بسنجی بی‌غلط

صد یکی زان هیچ پیش کفهٔ معیار تو

عشق تو مرغی‌ست کو را این خطاب‌ست از خرد

ای دو عالم گشته عاجز در سر منقار تو

حلقه بودن شرط باشد بر در هستی خود

هر که در دیوار دارد روی از آزار تو

۶

نیست منزل صبر را یک لحظه پیش من چنانک

نیست قیمت شرم را یک ذره در بازار تو

زین گذشت‌ست ای صنم در عشق‌بازی کار من

زان گذشت‌ست ای پسر در شوخ چشمی کار تو

ترس من در عذر تو افزون بود از جنگ از آنک

نفی استغفار باشد عین استغفار تو

۹

ایمنی از چشم بد زان کز صفا بینندگان

جز که شکل خود نمی‌بینند در رخسار تو

فارغی از بند پرده چون همی دانی که نیست

هیچ پرده پیش دیدار تو چون دیدار تو