در میان دوستان، با این کمال بندگی
غیر تنهایی نداریم از کسی شرمندگی
دانهسان در خاک گمنامی اگر پوسیدهام
برنمیدارد کس از خاکم، به جز افگندگی
واشود شاید دلی چون دانه ما را زیر خاک
نیست زیر تیغ برق ای سبزه جای زندگی
پیشهای چون حیلهسازی نیست در عالم روا
پنج دانگ خلق، شش دانگند در بازندگی
صحبت این گرمرویان خنک دلدوز خست
جنت ار خواهی، بجو خلوت به شرط بندگی
چون دل خود، این خسیسان مرده یک درهمند
چون بود این دخمه پر مرده جای زندگی؟!
تر نمیسازند جز با جیفه دنیا دماغ
چون کس اینجا خوش تواند بود، با این گندگی؟!
بر سر دنیای پوچست آشناییهای خلق
ز آن نباشد این بنا را، آن قدر پایندگی
قدر دارند این جداییافگنان از بس کنون
در میانها جای دارد تیغ از برندگی
پیش دونان چند ریزی آبرو بهر دونان؟!
هر نفس تا چند مردن، بهر این یک زندگی؟!
لذت ریزش، برد زنگ از دل اهل کرم
میشود هر جامه زیبا، چون بود زیبندگی
زهد خشکم، خاک بر سر کرده، دارم چشم آن
کآورد آبی به روی کار من، شرمندگی
قدر تنهایی بدان واعظ، که آخر قطره را
خلوت کام صدف شد، مایه ارزندگی