سرکش سمند دولت، پر نیست اعتباری
هر روز زیر را نیست، چون استر مکاری
بی پیر عقل، دولت راه و روش چه داند؟
این توسن حرون را، باید سوار کاری!
در پاس خلق، سوزد تا صبح مغز جان را
از شمع باید آموخت، آیین تاجداری
باید براه بردن، خود کار دولت خود
آیین ملک راندن، ماند به نی سواری
بر دولت جهان چند چون سبزه سر فرازی؟
بر فرق چتر شاهیت، چون ابر نوبهاری!
ای عاشق اعتباران، باور چرا ندارید؟
بی اعتباری عمر، حرفیست اعتباری!
دوران عشرت ما، ایام کودکی بود
طی گشت منزل عیش، در وقت نی سواری
با حسن خلق، خلقی بتوان ذلیل خود کرد
خصم است زیر بارم، از یمن برد باری
ناگاه مرگ کرد، چون شعله گشت سرکش
عمر دراز یابد؛ اخگر ز خاکساری
ای روزگار، فرداست نبود اثر ز واعظ
میدار این غزل را، از وی بیادگاری