نیی کریم، ز فیض آب تا نمیگردی
چو آفتاب جهانتاب تا نمیگردی
ز شرم طاعت خود آب شو، که بی ثمر است
بپای نخل دعا آب تا نمیگردی
ز فیض بندگی حق نمیشوی لبریز
تهی ز خویش چو محراب تا نمیگردی
شکار بحر معانی نمیتوانی کرد
دو تا ز فکر چو قلاب تا نمیگردی
ترا ز گشت عمل نیست حاصلی واعظ
تمام گریه چو دولاب تا نمیگردی