میتراود التفات از جبههٔ پرچین او
جوهر و آیینه باشد شوخی و تمکین او
بس که دارد نازکی، کار مکیدن میکند
چشم اگر بردارم از لعل لب شیرین او
خضر را عمر ابد از یک دم آب زندگیست
تا قیامت زندهایم از صحبت دوشین او
میتواند دشت را از گریه گلریزان کند
چشم پاک من شود گر یک نظر گلچین او
صورت آیینه زانوی خویشم تا سحر
نیست گر واعظ شبی زانوی من بالین او